شاهرود.من اسمشو گذاشتم تبعیدگاه.تبعیدگاهی که به جبر اشتباهاتی از من تو سال کنکورم و سال های ماقبلش،

مامانم؟! بابام؟! قسمت و حکمت و هزارجور اسم عربیِ ت داره دیگه بهش تبعید شدم.

هوا سرده.یجوری که تا استخونت درد میگیره.اینجا غروباش جذاب نیس.اینجا سرماش به لطف پتوهای حیاط ٦٥میدون فردوسی دوس داشتنی نمیشه . اینجا تو هواش نفس های تورو ندارم :)))))

بابام از اون آجیل فروشی معروفِ  تو تجریش.همونکه امیرمهدی ژوله رو توش دیدم گوشیم باتری تموم کرده بود که باهاش عکس بگیرم، بادوم هندی خریده.مامانم برام پسته خام مغز کرده و رو به روی تختم شده از اون جاهای دوس داشتنی که همیشه یه سری خوردنی داره.!

ساعت ٤،٤:٣٠هوا میره سمت تاریکی و دلم .دلم هزار جور بلا میاد سرش .میگیره.تنگ میشه.تنگ میشه.

اینجا دلم برای خودم تنگ میشه.برای نوشتن تنگ میشه.برای آدمای زندگیم تنگ میشهبرای بوی سیگار و قهوه های بدمزه ی گندم هم تنگ میشهاینجا دلم برای تو خیـلی تنگ میشه :))))))))))

هرروز 

هرشب 

هر هفته 

هر آخر هفته!

نزدیک به چهار ماهه که دارم یه جور دیگه زندگی میکنم و هنوز ـَم برام شبیهِ یه بازیه که همش منتظرم زودتر برم مرحله بعدی.کاری که تو همه ی ١٩سالی که گذشته انجام دادم :)

یه چیزی اینجا شبیهِ تهرانه.یه چیزی اینجا شبیهِ اونجاییه که دوسش دارم و.اون اینه که.هر دوجا من ندارمت





مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها